چند روزی عین یه تیکه پارچه افتاده بودم یه گوشه از اون حال خرابایی که میدونی از کجاست و کاریش هم نمیشه کرد فقط باید نشست تا بگذره یا خودت پاشیو به زور خودتو بکشونی رو زمین تا بلند شی و یه کاری کنی برای حال داغونِ این روزات ! اینجور شد که اون حال خراب داشت منو میکشت که بلند شدمو یه دوش گرفتم و یه لباس تکراری که این روزا همش ردیف جلوی کمده و هیچ رنگشودوس ندارمو پوشیدم اما بعدش کَندم و انداختم دور و ,روزتو ...ادامه مطلب