+ یه روزایی بود که از دلتنگی داشتم می مردم واسه خواهرم و شبها تنهایی سر میکردم تا خوابم ببره اما حالا بعد از چند روز باز ریتم زندگی به اولش برگشت و رمانتیک بودن رو کنار گذاشتیم و همونجور خیلی شیک توی سر هم میزنیم و چند دفعه هم دعوا کردیم و امشب هم دیگه جای خوابمو تغییر دادم و این است زندگی پس به ناله های دلتنگیِ بعدم دقت نفرمایید :)) + مامانم طفلی ازم خواهش میکنه که شبها زود بخوام تا صبح ها زود بیدار شم اما عایا مادر من درک میکنی که من عاشقانه شب ها رو دوس دارم و ترجیح میدم از آرامش شب لذت ببرم کتاب بخونم و فیلم ببینم و بنویسم و فکر کنم ؟ نه خب درک نمیکنی :| (و در همین لحظه خواهرم با در دست داشتن نصف یک عدد انار وارد اتاق میشه و میگه میخوری ؟ و منم میگم آره آخ جون تازه گشنم شده بود و مادر ج,روزهایم ...ادامه مطلب