اپیزود یک : یه صبح اسفندی یه صبح دم عیدی میتونه با دستمال به سر بستن و شوینده به دست رفت شروع بشه و رفت پی کار و هی سابید سابید تا همه چیز رنگ و روش تر و تازه شه و نفس بکشه و اصلا هم مهم نباشه داروهای خانم دکتر مهربون دیشب داره هی بی حالم میکنه (حتی وسط کار بپرم ترک موتور بابا و برم درمونگاه وپنی سیلینو تزریق کنم :)) )
ایپزود دو : هایده ی حنجره طلاییم که داره پخش میشه و روحمو نوازش میده مامان به سرم غر میزنه و میگه دختر دستکش بکن دستت و من میگمنوچ با دستکش انگار دارن خفه م میکنن
ایپیزود سه : شب وقتی برام چایی میاره مهربون میشه و میگه بخور مامان امروز همه ی زحمتا سر تو بود هی سابیدی هی سابیدی از کت و کول که افتادی آخه ، با لبخند بهش گفتم نه بابا خوش گذشت بجاش همه جا تمیز شد و خیالت راحت شد ( خیلی روی خودم کار کردم به خونه تکونی حس خوبی پیدا کنم فقط اون اواخرش دیگه دست و بالم نمیکشید:دی) اما بعد دیدم کل دستم و ناخنم رسما نابود شدن کلی با ناز ونوازش سرحالشون آوردم و بهشون لاک زدم :))) به قول یه دوست همیشه وسط شت و پت های زندگی هم مواظب قشنگیات باش :)))
ایپزودهای بعد : میدونم فردا و فرداها در ادامه کارهای رو زمین مونده ی امروز باز به فنا میرن این ناخن ها اما دست برنمیدارم میخوام مامان نالانمو کلی امیدوار کنم به پیشبرد کاراش :))))
+ عرض کنم خدمتتون که ما از اون خونواده هاش هم نیستیم که سالی یه بار تمیر کنیم :)) و الان مثه چی گیرکردیم تو این رسم رنج آلود ! بلکه ما قبل از ماه رمضونا هم یه بساط این شکلی داریم :)))
برچسب : نویسنده : manoobahar1 بازدید : 37