وقتایی بوده تو زندگیم که از ذوقش نه تونستم هیچ کاری کنم یهو بی حرکت و قفل میشم و زبونم و دستم بند میاد از سر خوشحالی ، امشب از اون شبا بود ... خواهرکم اونی که دوس داشت شهری که دوس داشت و همه نگرانش بودیم قبول شو و بعد کلی شلوغی و هیجان اومد و دیدم دوست جان هم خوشحالن و همونی شده که میخواستن
خواهرکم
فاطمه جان
حریرِ مهربونم
و حوای دوس داشتنی
و همه ی
بچه کنکوری ها خداقوت و تبرررریک :)